چند ماهی می‌شود که متوجه یک مشکل بزرگ در خودم شدم: «نصیحت بیش از اندازۀ دیگران».

از وقتی که متوجه این مشکل شدم، تلاش کردم آن را کمتر کنم. اما همچنان به طور کامل رفع نشده است.

از بسیاری از نصیحت‌هایی که قبلاً کرده‌ام، پشیمانم.

نه به این خاطر که دوستی آن را شنیده و از گوش دیگر خارج کرده و هیچ کاری برای آن نکرده است. و نه از این بابت که طرف مقابل به اشتباه آن را پذیرفته باشد و به خاطر من خود را به دردسر انداخته باشد.

به خاطر این روحیۀ نجات‌بخش بودنی که در خودم احساس می‌کرده‌ام.

با این همه، همین نصیحت‌های مختلف بود که باعث شد به فکر دسته بندی و مرتب کردن آن‌ها بیفتم.

شاید بدون آن‌که خودم متوجه باشم، همان تجربۀ همان گفت‌وگوها، در هنگام شروع یک چرخ کمکی [پنهان] برای راه اندازی این سایت بوده باشند.

حالا نصیحت نکردن چه فایده‌ای دارد؟

وقتی از نصیحت کردن دست برمی‌داری، کماکان حس کمک کردن در تو وجود دارد (و به این آسانی از بین نمی‌رود). اما پیامد مثبت این بی‌خیالی، این خواهد بود که در اوضاع مساعدتری دست به نصحیت کردن می‌زنی.

وقتی با خودت قرار می‌گذاری که بیشتر زمان‌هایی که خواستم نصیحت را شروع کنم، سکوت اختیار کنی، خواه ناخواه کسانی را نصیحت می‌کنی که خودشان طالب آن تجربه یا دانش هستند. دغدغۀ آن موضوع را دارند. یا از مشکلی که به آن برخورده‌اند صحصبت می‌کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *